اولین مسافرت...
یک هفته پیش درست 17 مهر 92 اولین مسافرت سهند به قزوین بود اما ماجراهای حسام روزهای قبل از مسافرت: اول اینکه آقا حسام رانندگی باباشونو قبول ندارن دوم اینکه به هیچ وجه قبول نمیکنن که باباشون رانندگی کنه همین قضیه باعث شد که حسام جون شروع کنه به التماس از بابابزرگش(بابای مامانی) که اون رانندگی کنه(آخرشم به گریه رسید) اوج داستان اینجا بود که حسام برگشت و با گریه گفت: مامــــــــــــــــــــان من میترسم یا تو یا بابا رو از دست بدم چرا اینو نمیفهمی خلاصه دل همه واسه آقا حسام سوخت و همه باهم راهی سفر شدیم ...
سهند و عروسکا
ورزشکار کوچولو من
سهند مک کوئین
عکسهای سهند
این عکس و داداش حسام گرفته لپ خودشم چسبونده به داداشیش اما نمیدونم چرا بعدش عکس خودشو کات کرده!!!! خاله جونیا میدونستید رنگ چشام سبــــــــــــــــزه؟؟؟!!! تو عکس معلومـــــــــــــــــــــه؟؟؟!! میدونی پسری تا این هد دخترونه رو گذاشتیم سرت شروع کردی به نق نق کردن یک عدد سهند نقلی و لپ لپی سهند جونـــــــــــــــــــــــی ...
شاهکار آقا حسام
اینم یکی از طراحی های آقا حسام که قاب شده و از روش عکس گرفتم واسه همین یه کم تاره اینم شاهکاره پیکاسو کوچولو جوووووون ...
کارای جدید ...
حسام جون
اینم عکس حسام جــــــــــــــــــــــون تو سفر مشهد این عکسم از رو قاب عکس گرفته شده واسه همین تاره ...